جمعه 89 بهمن 22 , ساعت 3:43 عصر
زندگینامه حضرت امام حسن عسگری علیه السلام
امام حسن عسکرى (ع) در سال 232 هجرى در مدینه چشم به جهان گشود . مادروالا گهرش سوسن یا سلیل زنى لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد . این زن پرهیزگار در سفرى که امام عسکرى (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد . کنیه آن حضرت ابامحمد بود
زندگینامه حضرت امام حسن عسگری علیه السلام
امام حسن عسکرى (ع) در سال 232 هجرى در مدینه چشم به جهان گشود . مادروالا گهرش سوسن یا سلیل زنى لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد . این زن پرهیزگار در سفرى که امام عسکرى (ع) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد . کنیه آن حضرت ابامحمد بود . صورت و سیرت امام حسن عسکرى (ع) امام یازدهم صورتى گندمگون و بدنى در حد اعتدال داشت . ابروهاى سیاهکمانى ، چشمانى درشت و پیشانى گشاده داشت . دندانها درشت و بسیار سفید بود . خالى بر گونه راست داشت . امام حسن عسکرى (ع) بیانى شیرین و جذاب و شخصیتى الهى باشکوه و وقار و مفسرى بىنظیر براى قرآن مجید بود . راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه براى اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد . دوران امامت به طور کلى دوران عمر 29 ساله امام حسن عسکرى (ع) به سه دوره تقسیممىگردد : دوره اول 13 سال است که زندگى آن حضرت در مدینه گذشت . دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت مىباشد . دوره امامت حضرت عسکرى (ع) با قدرت ظاهرى بنى عباس رو در روى بود . خلفایى که به تقلید هارون در نشان دادن نیروى خود بلندپروازیهایى داشتند . امام حسن عسکرى (ع) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانید . زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشترى دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتارى گراییده بودند . وقتى از این غلامان جویاى حال امام شدند ، مىگفتند این زندانى روزها روزهدار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسى سخن نمىگوید . عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسى با همه غرورى که داشت وقتى با حضرت عسکرى ملاقات مىکرد به احترام آن حضرت برمىخاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مىنشانید . پیوسته مىگفت : در سامره کسى را مانند آن حضرت ندیدهام ، وى زاهدترین و داناترین مردم روزگار است . پسر عبیدالله خاقان مىگفت : من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم مىپرسیدم . مردم را نسبت به او متواضع مىیافتم . مىدیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او مىباشند . با آنکه امام (ع) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمىفرمود ، دستگاه خلافت عباسى براى حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات ، آن حضرت را زندانى و ممنوع از معاشرت داشت . " از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکرى (ع) یکى نیز این بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شیعه ، به دست کسانى سپرده مىشد که دشمن آل محمد (ص) و جریانهاى شیعى بودند ، تا بدین گونه بنیه مالى نهضت تقویت نشود . چنانکه نوشتهاند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والى اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بیت رسالت ، نهایت مرتبه عداوت را داشت " . " نیز اصحاب امام حسن عسکرى ، متفرق بودند و امکان تمرکز براى آنان نبود ، کسانى چون ابوعلى احمد بن اسحاق اشعرى در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختى در بغداد مىزیستند ، فشار و مراقبتى که دستگاه خلافت عباسى ، پس از شهادت حضرت رضا (ع) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سختترین نوع درگیرى واداشته بود . این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلى ، این همه سختى را تحمل مىکرد ، و لحظهاى از حراست ( و نگهبانى ) موضع غفلت نمىکرد " . اینکه گفتیم : حضرت هادى (ع) و حضرت امام حسن عسکرى (ع) هم از سوى دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانى که براى حل مشکلات زندگى مادى و دینى خود به آنها مراجعه مىنمودند - کمتر معاشرت مىکردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدى (ع) نزدیک بود ، و مردم مىبایست کمکم بدان خو گیرند ، و جهت سیاسى و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهاى مذهبى بودند بخواهند ، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید . بارى ، امام حسن عسکرى (ع) بیش از 29 سال عمر نکرد ولى در مدت شش سال امامت و ریاست روحانى اسلامى ، آثار مهمى از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهى و جهت دادن به حرکت انقلابى شیعیانى که از راههاى دور براى کسب فیض به محضر امام (ع) مىرسیدند بر جاى گذاشت . در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنى و نشر احکام الهى و مناظرات کلامى جنبش علمى خاصى را تجدید کرد ، و فرهنگ شیعى - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشتههاى دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگى چون یعقوب بن اسحاق کندى ، که خود معاصر امام حسن عسکرى بود و تحت تعلیمات آن امام ، گردید . در قدرت علمى امام (ع) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه گرفته بود - نکتهها گفتهاند . از جمله : همین یعقوب بن اسحاق کندى فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانى ابونصر فارابى شاگرد مکتب وى بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابى را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد . شهادت امام حسن عسکرى (ع) شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزى براى پدرم ( که وزیر معتمد عباسى بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنى حضرت امام حسن عسکرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد . خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . یکى از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبیبى را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گردیده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطباى مسیحى و یهودى در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى القضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند . و این کارها را براى آن مىکردند که آن زهرى که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود . بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مىکردند ... . این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسى بود که معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادى که به حضرت رسول الله (ص) مىپیوست ، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکرى فرزندى پاک گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدین جهت به بهانههاى مختلف در خانه حضرت عسکرى (ع) رفت و آمد بسیار مىکردند ، و جستجو مىنمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بیابند و او را نابود سازند . به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع) و حضرت موسى (ع) تکرار مىشد . حتى قابلههایى را گماشته بودند که در این کار مهم پى جویى کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد کرد تا مأموریت الهى خود را انجام دهد . بارى ، علت شهادت آن حضرت را سمى مىدانند که معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانید و بعد ، از کردار زشت خود پشیمان شد . بناچار اطباى مسیحى و یهودى که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ویژه در مأموریتهایى که توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسکرى (ع) در میان بود ، براى معالجه فرستاد . البته از این دلسوزیهاى ظاهرى هدف دیگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکرى (ع) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوى صداى ناله و گریه برخاست . مردم آماده سوگوارى و تشییع جنازه آن حضرت شدند . ماجراى جانشین بر حق امام عسکرى ابوالادیان مىگوید : من خدمت حضرت امام حسن عسکرى (ع) مىکردم . نامههاىآن حضرت را به شهرها مىبردم . در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و چند امهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گریه و شیون از خانه من خواهى شنید ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالادیان به امام عرض مىکند : اى سید من ، هرگاه این واقعه دردناک روى دهد ، امامت با کیست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالادیان مىگوید : دوباره پرسیدم علامت دیگرى به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالادیان مىگوید : باز هم علامت دیگرى بگو تا بدانم . امام مىگوید : هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست . ابوالادیان مىگوید : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگرى بپرسم . رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتى به در خانه امام رسیدم صداى شیون و گریه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکرى را دیدم که نشسته ، و شیعیان به او تسلیت مىدهند و به امامت او تهنیت مىگویند . من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم . اما او جوابى نداد و هیچ سؤالى نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ایستاد ، طفلى گندمگون و پیچیده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بیرون آمد و رداى جعفر را کشید و گفت : اى عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ایستاد . سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى علیه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را که با تو است تسلیم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمىشناسم و هرگز او را ندیدهام . در این موقع ، عدهاى از شیعیان از شهر قم رسیدند ، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو که نامههایى که داریم از چه جماعتى است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب مىخواهند ! در آن حال خادمى از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههایى است از فلان و فلان و همیانى ( کیسهاى ) که در آن هزار اشرفى است که در آن ده اشرفى است با روکش طلا . شیعیانى که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامهها و همیان را به او تسلیم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : بروید و در خانه امام حسن عسکرى (ع) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید . رفتند و از کودک اثرى نیافتند . ناچار " صیقل " کنیز حضرت امام عسکرى (ع) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است . ولى هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مىباشد . درود خداى بزرگ بر او باد . منبع مجمع جهانی اهلبیت(علیهم السلام) |
نوشته شده توسط م | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
18 درمان طبیعی برای اضطراب
داستانک جالب و خواندنی ارزیابی عملکرد
خسته نباشید
راز خوشبختی
پیام تسلیت
بودجه بندی مسابقه علمی
داستان زیبای گل آفتابگردان
داستان کوتاه نهایت بخشندگی
داستان کوتاه راز خوشبختی مرد فقیر
اربعین حسینی تسلیت باد
قصه چهار شمع
نکات مهم شخصیت در قالب پاور پوینت
پرواز در اوج
هفت پند مولانا
سخنــــــــان بزرگــــــــان
[همه عناوین(135)][عناوین آرشیوشده]
داستانک جالب و خواندنی ارزیابی عملکرد
خسته نباشید
راز خوشبختی
پیام تسلیت
بودجه بندی مسابقه علمی
داستان زیبای گل آفتابگردان
داستان کوتاه نهایت بخشندگی
داستان کوتاه راز خوشبختی مرد فقیر
اربعین حسینی تسلیت باد
قصه چهار شمع
نکات مهم شخصیت در قالب پاور پوینت
پرواز در اوج
هفت پند مولانا
سخنــــــــان بزرگــــــــان
[همه عناوین(135)][عناوین آرشیوشده]